اقا یکی از اقواممون اومده بود خونمون زنش عربه
بعد زنه داشت حرف میزد زیاد فارسی بلد نیس میخواست بگه پیرزن
گفت بیرزن ینی دیگه ما هر کدون ی جا در رفتی
.
.
.
بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد
گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده!
.
.
.
عمو زنجیر بافت؟ بله. زنجیر منو بافتی؟ بله. تا اینجاشو حرفی ندارم.
بعد از این شاعر یکدفعه جو می گیرتش میگه پشت کوه انداختی؟ بله.
خب مرد حسابی این همه زحمت کشیدی زنجیر بافتی برای چی پشت کوه انداختی؟
و در آخر هم شاعر به طور کل باباها رو تبدیل به بز و گوسفند و سگ و گربه و اینا می کنه. بابا اومده. چی چی آورده؟
نخود و کیشمیش. با صدای چی ...و اینگونه بود که ما خل و چل بزرگ شدیم
.
.
.
رفتم مشاوره تحصیلی بهم میگه خب از وضعیته درسات و نمراتت بگو/؟ وبگو کدوم دانشگاه رو مناسب تر میدونی؟
منم گفتم دانشگا آزاد!!!!
پرسید چرا؟؟؟ منم گفت چون محیطشو بیشتر دوس دارم....
نمیدونم چیشد که ملاقات های بعدی رو کنسل کرد
کصافط !!!
براي ديدن ادامه مطلب روي ادامه مطلب كليك كنيد
نظرات شما عزیزان: